طناب به پای فیلها
نویسنده: ناشناس
مترجم: فرشاد قدیری
مردی به باغوحش رفت و به قسمت فیلها رسید. خیلی زود متوجه شد که آنها نه در قفس هستند و نه زنجیر کلفت و محکمی به پایشان بسته شده، بلکه فقط یک طناب معمولی به پا دارند. این طناب نه چندان محکم و قوی، تنها چیزی بود که آنها را از فرار کردن وامیداشت اما برای آن مرد بسیار عجیب بود که چرا فیلها، با آن جثهی بزرگ و قویشان، طناب را پاره نکرده و از باغوحش فرار نمیکنند!
بدون شک آنها میتوانستند چنین طناب ضعیفی را با یک فشار کوچک پاره کرده و خود را به راحتی از بند خلاص کنند اما آنها حتی کوچکترین تلاشی نمیکردند تا از شرّ این بند رها شوند. مرد که خیلی کنجکاو شده بود، به یکی از نگهابانان باغوحش نزدیک شد و علت را پرسید. نگهبان با خندهی تمسخرآمیزی پاسخ داد:
«از زمانی که به دنیا میآیند و یا خیلی کوچک هستند، ما از همین اندازه از طناب برای نگهداری از آنها استفاده میکنیم که برای نگهداری از آنها در آن سن کم کافی است.
وقتی بزرگ میشوند، دیگر شرطی بار میآیند و همچنان گمان میکنند که هرگز قدرت پاره کردن این طناب را ندارند! آنها باور میکنند که این طناب قدرت نگهداری از آنها را دارد بنابراین هرگز تلاشی هم برای پاره کردن آن نمیکنند!»
تنها چیزی که فیلها را در حصر نگه میداشت، باوری بود که به مرور زمان به آنها تحمیل گشته و دیگر نمیتوانستند آن را از ذهن خود خارج کنند. مهم نیست که روزگار تا چه حد جلوی شما را گرفته است، تنها این ذهن شما است که گمان میکند نمیتواند حصارها را بشکند.
هر گاه که باور کنید که میتوانید موفق شوید، رهایی را حس کرده و موفق خواهید شد.
کلیک کنید: چه کسی پنیر مرا برداشته؟
گزارش مشکلانتشار: 18 مهر، 1397 / بازدید: 2036