سردآب
گاهی بهتر است که گذشته را برای همیشه دفن کنیم!
سرانجام سال آخر دانشکده نیز به پایان میرسد. بعد از تمام ماجراهایی که دَن و اَبی و جوردن با یکدیگر داشتند، حالا دیگر وقت آن رسیده تا با اتومبیل یک سفر هیجانانگیز را در جاده تجربه کرده و در پایان این تابستان دیگر به آنچه که برایشان اتفاق اُفتاده است، فکر نکنند. اما وقتی به راه میاُفتند تا به دیدنِ عموی جوردن در نیواُرلئانز بروند، هر سه متوجه میشوند که کسی دارد در جاده آنها را تعقیب میکند. سپس دَن پشت سرِ هم پیامهایی را از طرف کسی در گوشیِ همراهش دریافت میکند که انتظارش را ندارد؛ کسی که در جشن هالووین گذشته مُرده است!
به مرور که کار ارتباط با آن غریبه جدیتر میشود، دَن به ناچار میپذیرد که تمام اتفاقات تابستان سال گذشته احتمالاً اتفاقی نبوده است، بلکه کاملاً بصورت برنامهریزی شده رُخ دادهاند، برنامهای که بر پایهی آن دَن وادار میشود تا با گروهی بنام ”هنرمندان استخوان“ ارتباط برقرار کند، افرادی که به شکلی شیطانی، مجذوب گروهی آدمکُش بسیار بدنام در زمان قدیم هستند. و حالا دیگر تنها اُمید دَن این است که به نوعی بتواند در آخر این سفر جادهای، زنده بماند.
در کتاب سوم از سری داستانهای ترسناک و دلهرهآور ”آسایشگاه روانی“ و ”خلوتگاه“، که از پرفروشهای نیویورکتایمز هستند، سه نوجوان با بررسی عکسهایی باز هم متوجه میشوند که کسی هنوز هم بین گذشته و حال دارد ارتباط برقرار میکند؛ کسی که هم بسیار باهوش است و هم یک دیوانهی شیطانی!
داستانهایی از ارواح: کلیک کنید.
گزارش مشکلانتشار: 12 تیر، 1398 / بازدید: 497