چطور یک داستان ترسناک و دلهرهآور بنویسیم؟
از سایت wikihow
ترجمهی فرشاد قدیری https://farnameh.filelar.com
نوشتن یک داستان دلهرهآور میتواند همانقدر جذاب باشد که خواندن آن دلچسب است! یک داستان ترسناک میتواند دل شما را فرو بریزد، میتواند چندشآور باشد و یا شما را وارد دنیایی هولناک کند. این نوع داستانها، بسته به روحیه و باورهای خواننده، میتوانند اثرات متفاوتی در افراد داشته باشند. به هر حال، نوشتن آنها کار سادهای نیست! اما همواره به یاد داشته باشید که کارهای سخت ارزش انجام دادن دارند! با یک برنامهریزی درست، بردباری و تمرین، میتوان در نوشتن این نوع داستانها نیز به استادی رسید.
1- مراقب فضایی که برای داستانتان بوجود میآورید، باشید.
درست مانند نوشتن داستانهای طنز، نوشتن یک داستان دلهرهآور نیز بسیار سخت و مشکل است زیرا خوانندهی شما باید روحیهی لدت بردن از چنین ماجرایی را داشته باشد. ممکن است در حالیکه یک داستان ترسناک، برای فردی بسیار هیجانانگیز است، برای دیگری ممکن است بسیار کسلکننده و بیمحتوا بنظر برسد. مانند ساختن یک جُک، ساختن یک داستان ترسناک نیز مهارتهای خاص خود را میخواهد و نویسنده باید بسیار چیرهدست باشد. بنابراین، همواره بخاطر داشته باشید که شما نمیتوانید همه را راضی نگهدارید اما چنانچه بتوانید برای مخاطبین خاصی با روحیهای خاص، داستانی ترسناک و جذاب بنویسید، شما برندهی قطعی خواهید بود.
2- تا میتوانید داستانهای دلهرهآور بخوانید.
با خواندن انواع داستانهای هولناک، از روایتهای ارواح قدیمی گرفته تا داستانهای خونآشامی نوین، خود را با اینگونه صحنهپردازیها آشنا کنید. در مورد داستانهایی که از ارواح و دیگر موجودات ترسناک گفته میشود، فکر کنید. چه چیزی باعث دلهره و ترس میشود؟ به آثار نویسندگان مشهور در ژانر وحشت دقت کنید. کسانی چون استفن کینگ، نیل گایمن و غیره، هر یک چه شیوهای را بکار میبردند؟
3- مثالهایی از داستانهای دلهرهآور را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید.
از میان داستانهای هولناکی که خواندهاید، یک یا دو مورد را جدا کنید. زمان و مکان داستان، صحنهپردازی، شخصیتپردازی و آنچه که بنظر شما، احساس وحشت را آفریده است را مورد بررسی قرار دهید. برای مثال:
- در داستان ”انگشتان متحرک“ نوشتهی کینگ: «مردی که در حمام صدای خراشیدن دیوار را میشنود، انگار کسی ناخنهایش را بر روی دیوار میکشید. سرانجام وادار میشود تا با ترس خود کنار بیاید. او باید با انگشتانی که دیوار را میخراشند، روبرو شود.» همچنین جناب کینگ در این داستان از خلق بازیهای خطرناک و یا نوع حرفهایی که بین شخصیت اصلی و همسرش رد و بدل می شود نیز کمک میگیرد تا فضای مشکوک و دلهرهآور بیشتری ایجاد کند.
- در داستان ”کجا میری، کجا بودی؟“ نوشتهی اوتس: شخصیت اصلی داستان دختری بنام ”کانی“ است که زندگی روزانهی او با پیاده شدن دو مرد از ماشین در نزدیکی خانهی او، تغییر میکند. او بسیار کم سن و سال است و حرفهایی که بین او و مردها گفته میشود، حسی از ترس را ایجاد میکند. خوانندهی داستان به مرور احساس ترس و وحشت کانی را درک میکند و میداند که او از جانب این دو مرد، در خطر است.
- معمولاً داستانهای هولناک و دلهرهآور از ترکیبِ شوک و ترس استفاده میکنند. مواردی که در آن نیروهای فراطبیعی وجود دارند (مانند انگشتان متحرک) و یا عناصری که به صورت روانشناختی مطرح میشوند (مانند داستان دختر جوان تنها با دو مرد) هر دو میتوانند نفس خواننده را حبس کنند!
برای آنکه ایدهی مناسبی خلق کنید:
1- ببینید چه چیزی خود شما را میترساند و یا وحشتزده میکند.
آیا در کودکی از فردی خاص با مشخصات خاصی در میان بستگان یا آشنایان، میترسیدید؟! از تنهایی هراس داشتید؟ خشونت چطور؟ عروسکهای دلقکی، شیاطین، یا یک سنجاب خونخوار... از چه شخصیتی و در چه شرایطی وحشت داشتید؟ میتوانید از همان مورد الهام گرفته و داستان خود را شکل دهید. مطمئن باسید که بسیاری از خوانندگان کتابهای شما نیز همین ترسها را تجربه کردهاند و هنوز هم خاطراتی هولناک از آنها در ذهن خود دارند!
- یک لیست از ترسهای خود بنویسید. حال تصور کنید که با یکی از این موارد ترستاک روبرو شدهاید! واکنش شما چه خواهد بود؟! تا میتوانید شرایط بُغرنجتری را برای خودتان تصور کنید؛ گیر اُفتادهاید، راه فرار از دست یک سنجاب آدمخوار با چشمانی قرمز آتشین را بستهاند! در حمام گیر اُفتادهاید، برقها رفتهاند و تاریکی مطلق است، سکوتی مرگبار حاکم است و ناگهان صدای خراش ناخنها را بر روی دیوار پشت حمام میشنوید. شما مجبورید با وحشت روبرو شوید!
- تحقیق کنید که اعضای خانواده، بستگان و دوستان شما از چه چیزی هراس دارند! همان را شاخ و برگ دهید و موقعیت وحشتناکی را برایش در نظر بگیرید. طرف را گیر بیاندازید، یکی دو نفر از عزیزانش را، البته فقط در داستان(!)، به کُشتن دهید تا وحشت و ترس از موجودی بیرحم را در تمام بندبندِ وجود خوانندهی خود تزریق کرده باشید.
2- یک موقعیت عادی را خلق کنید و سپس به شکلی غیرمنتظره، آنرا به یک صحنهی دهشتناک تبدیل کنید.
یکی از روشهای ایجاد وحشت و دلهره، این است که یک موقعیت عادی و روزمره مانند راه رفتن در پارکی سرسبز را به یک صحنهی هولناک تبدیل کنید. تصور کنید در پارک نشسته و دارید میوهای را برای خود و فرزند دلبند و بامزهتان پوست میکَنید. دوستی را میبینید و با لبخند به او سلام میکنید و اوقات خوش شما، با صحبتی گرم، خوشتر هم میشود. ناگهان قطعهی میوهای را که قاچ کردهاید، در بشقاب تبدیل به انگشتی میشود که حرکت میکند یا گوش بریدهای را در بشقاب، در کنار میوههایتان می بینید! کسی در پارک به شما نزدیک میشود، شما را با کس دیگری اشتباه میگیرد و خیلی سریع به روی شما اسلحه میکشد... ناگهان به اشتباه گلوله در میرود و فرزند دلنشین شما را میکُشد (دور از جون... البته... فقط محض بازی با روح و روان خوانندگان)!
با مطرح کردن یک روز یا شرایطی عادی از زندگی، خوانندهی داستان را در رویایی خوش و دلپذیر فرو ببرید و سپس وی را با حادثهای وحشتناک، وارد دنیایی سرشار از دلهره کنید. مردی وارد آسانسور میشود تا چون همیشه، پس از یک روز کاری موفق، به آپارتمانش برود، خستگیاش را با دیدن همسر و فرزندان دوستداشتنیاش، از تن به در کُند و با شامی دلپذیر، روز خود را خیلی شیرین، به شب برساند. ناگهان آیینهی داخل آسانسور باز میشود، دستی که بیشتر شبیه پنجهی یک کروکودیل غولپیکر است، از آن بیرون میآید، پوستش سبز کِدِر است و تمام سطح آن را زخم و چِرک و خون، فرا گرفته است. گردن مرد را میگیرد و او را به زور به داخل تاریکی پشت آیینه میبرد! آیینه سر جایش بازمیگردد و هیچکس متوجهی موضوع نمیشود، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است! همه جا ساکت میشود.
3- از مکان و زمانهای محدود شده بهره بگیرید تا شخصیت داستان شما در تلهای گیر بیفتد.
یکی از روشهای ایجاد ترس و دلهره در خوانندگان این است که شخصیت اصلی داستان را در یک موقعیت بسته و محدود قرار دهید. راه فرار باقی نگذارید! حال وی باید یا راهی برای جنگیدن با هیولای ترس پیدا کند و یا باید خود را تسلیم او نماید. زمان دارد از دست میرود و او به لحظهی مرگ و یا از دست دادن عزیزانش نزدیک میشود. در مکانی گیر اُفتاده که نه راه پس دارد و نه پیش!
- چه مکانهایی بیشتر از همه باعث وحشت شما میشوند؟ در چه موقعیتی بیشترین دلهره را خواهید داشت؟ زیرزمینی تاریک که وقتی وارد آن میشوید، ناگهان در، پشت سر شما بسته میشود و دیگر نمیتوانید از آن خارج شوید؟ غاری که صدها متر زیر زمین است و محل زندگی حشرات بزرگ و خطرناک میباشد، و ناگهان بخش ورودی آن فرو میریزد و کسی هم نمیداند شما در آنجا گیر افتادهاید؟ کوهستانی برفی و پُر درخت که تا صدها کیلومتر در اطراف آن هیچ شهر یا روستایی وجود ندارد و وقتی خورشید رو به غروب میرود، صدای گُرگها را میشنوید؟
- شخصیت اصلی داستان را در مکانهای بسته مانند زیرزمین، تابوت، بیمارستانی متروک، یک جزیرهی ناشناخته، یا یک شهر زامبیزده گیر بیندازید. به مرور شرایط را به سمت وجود یک مورد مشکوک، یک هیولای شکست ناپذیر، تهدیدی جهانی و یا موجوداتی غیر قابل پیشبینی، پیش ببرید. او در حمام گیر اُفتاده، انگشتی در وان حمام به سمت او خود را حرکت میدهد، با وحشت از آن دور میشود ولی انگشت قطع شده و خونین بر سرعتش اضافه میشود... او راهی جز درگیر شدن با انگشت ندارد!
4- بگذارید شخصیتهای داستانی شما، حرکت خود را داشته باشند.
ممکن است شخصیت اصلی داستان شما یک گرگینه باشد که دیگر دلش نمیخواهد در شبهایی که ماه کامل است، به کسی حمله کند. او خود را در یک زیرزمین حبس میکند. شخصیت شما در حمام با یک انگشت متحرکت که به طرز چندشآوری به سمت او حرکت میکند، گیر اُفتاده است. در نهایت برایش چارهای نمیماند جز اینکه با آن انگشت درگیری فیزیکی پیدا کند. در هر صورت، ضمن در نظر گرفتن محدودیتهای ایجاد شده برای شخصیتهای داستانی، اجازه دهید تا تخیلتان تا هر جا که میتواند پرواز کند! واکنشها و حوادث را به گونهای تصور کنید که تا جای ممکن دور از ذهن خوانندگانتان باشد! هر چه بتوانید حوادث و واکنشهای بعدی را غیر منتظرهتر توصیف کنید، خوانندهی شما، کتابتان را بیشتر لای انگشتانش فشار خواهد داد (البته گاهی هم ممکن است کتاب را پرت کرده و به نزد خانواده فرار کُند! بستگی به روحیهاش دارد!).
5- تا میتوانید احساسات قوی در خوانندهی خود ایجاد کنید.
تمام جذابیت یک داستان دلهرهآور به ایجاد احساسات قوی مانند، ترس، دلهره، کنجکاوی، مشکوک بودن، غیر قابل پیشبینی بودن، چندشآور بودن، هول کردن، نفسگیر بودن، نااُمیدی، نزدیک بودن مرگ و مواردی از این دست بستگی دارد:
- شوک: سادهترین راه ترساندن خوانندهی کتاب، ساخت یک پایان غیرمنتظره است که در آن ناگهان همه چیز به گونهای دچار چرخش شود که کسی حتی فکرش را هم نکرده باشد! در یک صحنهی دلپذیر، ناگهان خون و قتلی فجیع را وارد داستان کنید. یادتان باشد که این نوع صحنهپردازیها، چنانچه به مقدار زیاد وارد داستان شوند، خاصیت خود را خیلی زود از دست میدهند. پس یا اصلاً از شوک استفاده نکنید و یا خیلی هوشمندانه و بسیار غیرمنتظره آن را وارد داستانتان کنید.
- مشکوک: ایجاد این حس که چیزی درست نیست(!) اما در عین حال خواننده نمیتواند درک کند که چه چیز درست نیست، وی را عصبی میکند و به طرز غیر قابل باوری، اغلب خوانندگان این حس را دوست دارند! کاری کنید تا آنها به محیط پیرامون خود نیز مشکوک شوند! وقتی همه چیز عادی بنظر میرسد، کاری کنید که خواننده حتی به عمیقترین باورهای خود نسبت به زندگی و جهان هستی، شک کند! در داستانهایی که موارد روانشناختی افراد هدف نویسنده است، این نوع ترس و دلهره به مرور در جان آنها رسوخ میکند و خیلی آرام بر میزان تنش ذهنی آنها میافزاید.
- ترس از رخ دادن حادثهای بد: این نوع ترس، احساس وحشتناکی از انتظار کشیدن است که خواننده هر لحظه منتظر است تا حادثهای وحشتناک رُخ دهد. وقتی خواننده خیلی عمیق وارد داستان شده باشد و با شخصیتهای داستان احساس همزادپنداری کند، ایجاد این نوع ترس از حادثهای بد برای شخصیت داستان، میتواند جان او را لب برساند! قلبش تیر میکشد و نفسش سنگین میشود! یادتان باشد که ایجاد این نوع ترس، احساسات بسیار عمیقی از نگرانی برای شخصیت داستان در خوانندهی آن بوجود میآورد و باعث میشود تا وی کتاب را زمین نگذارد مگر آنکه مطمئن شود که خطر رفع شده یا شخصیت داستانی شما توانسته بر خطر بوجود آمده، چیره شود.
6- از جزئیات وحشتانگیز و ترسناک بهره بگیرید.
استفن کینگ، نویسندهی چیرهدست داستانهای دلهرهآور، میگوید که روشهای کلیدی بسیاری برای ایجاد ترس در خوانندگان داستان وجود دارد که هر کدام واکنشهای متفاوتی را به همراه خواهند داشت:
- از جزئیات چندشآور استفاده کنید، مانند سر بریدهای که از روی پلکان غلط میخورد و به پایین میاُفتد، مایعی سبز و لزج که روی دستتان میریزد، یا وقتی شخصیت داستانی شما در یک استخر پُر از خون میاُفتد.
- از جزئیات غیر طبیعی بهره بگیرید (یا ترس از ناشناختهها و یا موارد غیر ممکن را وارد داستان کنید) مانند عنکبوتی که به اندازهی یک خرس بزرگ است اما بسیار خطرناکتر از هر درندهی دیگری است، حملهی یک مردهی متحرک یا پنجهی یک موجود فضایی که در اتاقی تاریک پای شما را میگیرد.
- جزئیات روانشناختی را وارد داستان کنید مانند شخصیتی که به خانه برمیگردد اما انگار دیگر خودش نیست! یا شخصیتی که یک حادثهی وحشتناک را پشت سر گذاشته و حالا دیگر دنیای واقعی و عادی را نمیشناسد و واکنشهای پیشبینی نشدنی دارد.
7- نمای کُلی داستان خود را خلق کنید.
وقتی نسخهی پیشزمینهی داستان خود را نوشتید، تعیین کنید که میخواهید کدام احساس خوانندهی خود را به بازی بگیرید. باید تصمیم بگیرید که چه نوع جزئیات ترسناکی را وارد داستانتان کنید و بدین ترتیب یک نمای کُلی از داستان را طرحریزی نمایید:
- از هرم فِرِیتَگ استفاده کنید؛ از موقعیت زمان و مکان شخصیت داستان و زندگی روزمرهی او تعریف کرده و سپس او را با یک چالش وحشتناک روبرو کنید (مانند انگشت متحرک در وان حمام و یا دو مردی که از اتومبیل خود پیاده میشوند تا به سراغ دختر نوجوانی که در خانه تنها است، بروند). هرم را وارونه در نظر بگیرید؛ شخصیت داستان باید مشکل را حل کند و یا با چالشی روبرو شود که در ابتدا چندان سخت بنطر نمیرسد اما با پیشرفت داستان، موضوع در هر مرحله پیچیدهتر شده و موانع بیشتر و بزرگتری سر راه وی قرار میگیرد، او به بزرگترین چالش داستان میرسد و در نهایت با تغییری شگرف، داستان به آخر میرسد. ممکن است شخصیت اصلی در آخر داستان پیروز شود، خود بخشی از هیولاها و یا حتی خطرناکتر از آنان شود، با مرگ روبرو شود اما قبل از مرگش کاری بزرگ را پایهریزی کند و غیره.
- یادتان باشد که چالشهای داستان باید به ترتیب، هر بار سهمگینتر از چالش پیشین شوند، در غیر این صورت خواننده ممکن است حوصلهاش سر برود! شکل هرم وارونه را همیشه حفظ کنید. شخصیت داستانی شما باید هر بار با چالشی بزرگتر، پیچیدهتر، خطرناکتر، عمیقتر، غیر قابل حلتر (!)، و یا عجیبتر روبرو شود.
شخصیتپردازی
1- کاری کنید تا خواننده شیفتهی شخصیت اصلی داستان شود.
با مطرح کردن نگرش، روابط و امور روزمرهی شخصیت داستانیتان، وی را با جزئیات کامل و روشن برای خواننده معرفی کنید:
- سِن و شغل او را بیان کنید.
- وضعیت تأهل و یا روابط وی را تعیین نمایید.
- نگرش او به زندگی و جهان را نشان دهید (بدگمانی، شکاکی، نگرانی، شادمانی، رضایت، آرامش و غیره).
- جزئیات ویژه و یا یگانهای از او را مطرح کنید. وجود نشانهای را از شرایط جسمانی وی بیان نمایید (مانند یک جای زخم و یا حالت موی وی) و یا چیزی که در ظاهر او قابل توجه باشد (نوع لباس، زیورآلات خاص، پیپ و یا گرفتن عصا). نوع بیان کلمات، لهجه و یا شیوهی خاصی از گفتار نیز میتواند شخصیت شما را جذاب کند.
- وقتی شخصیت داستانی شما برای خواننده جا اُفتاد و شناخته شد، به شکل یکی از آشنایان نزدیک او درمیآید! وقتی این شخصیت با چالشی روبرو میشود، خوانندهی شما نیز با وی احساس همدردی کرده و دلش میخواهد او پیروز شود و یا دستکم بتواند نجات یابد.
- تنش میان آنچه که خواننده دوست دارد برای شخصیت داستانی رُخ دهد و بلایی که در داستان سر او میآید، داستان را جذاب کرده و خواننده را در عُمق آن فرو میبرد.
2- آمادهی اتفاقات بد برای شخصیت داستانی خود باشید.
بیشتر ترس خوانندهی شما از بلاهایی است که سر شخصیت داستانی شما میآید و اینکه آیا او توانایی مقابله با این بلا را دارد یا خیر. شاید داستانهایی که در آنها تمام اتفاقات خوب برای آدمهای خوب رُخ میدهد، برای خوانندگان دلگرم کننده باشد، اما نه برای خوانندهای که دنبال ترس و دلهره، و هیجان ناشی از آن است. در حقیقت وقتی تمام بلاها و بدبختیها بر سر آدم خوب داستان آوار میشود، هم بیشتر قابل درک است و هم موضوع سرشار از تنش و موارد مشکوک میشود.
- برای آنکه در زندگی شخصیت داستانتان، یک چالش وارد کنید، باید خطر یا تهدیدی را برای وی تعریف و مشخص کنید؛ چه یک انگشت متحرک باشد و یا دو تا مرد خبیث، پنجهی یک میمون مرموز و یا دلقکی قاتل.
- برای مثال جناب کینگ، در داستان ”انگشت متحرک“، شخصیتی بنام هوارد را معرفی میکند که مردی میانسال است و دوست دارد فیلمهای ترسناک ببیند. رابطهی خوبی با همسرش دارد و بنظر میرسد به عنوان یک فرد از طبقهی متوسط جامعه، زندگی شیرینی را میگذراند. اما نویسنده نمیگذارد که خوانندهی داستان در گرماگرم زندگی شیرین این مرد غرق شود و ناگهان صدای خراشیده شدن دیوار حمام را وارد داستان میکند. پیدا شدن یک انگشت متحرک در حمام و سپس واکنش هوارد، داستان را از حالت یک زندگی روزمره خارج کرده و خواننده را مجذوب تجربهای جدید میکند.
3- اجازه دهید تا شخصیت داستانی شما اشتباه کند و یا تصمیمهای نادرستی بگیرد.
تهدید و خطر را وارد زندگی شخصیت داستانیتان بکنید، سپس ماجرا را به گونهای پیش ببرید که او واکنش اشتباهی داشته باشد. سرانجام او باید درک کند که کار اشتباه چیست و کار درست کدام است.
- شخصیت داستانی شما نباید از روی حماقت، تصمیم اشتباهی بگیرد بلکه باید انگیزهی کافی برای واکنش اشتباه را به وی بدهید. خوانندهی داستان باید اشتباه شخصیت داستان را درک کند و حتی چنین تصور کند که اگر خود او هم در چنین موقعیتی قرار داشت، شاید همین اشتباه را مرتکب میشد. وقتی یک مربی پرورشی کودکان با دیدن خطر ورود فردی غریبه به داخل ساختمان، بجای آنکه با پلیس تماس بگیرد، درست مانند یک ترسوی احمق، به داخل جنگل فرار میکند و خیلی راحتتر گیر قاتل میاُفتد، خوانندهی داستان بیشتر حرص میخورد و عصبانی میشود تا اینکه بخواهد بترسد: «همچین آدم احمقی، حقشه بمیره اصن!»
- چنانچه شخصیت داستانی شما برای تصمیم و یا واکنش خود، دلیل منطقی داشته باشد و سپس متوجه شود که اشتباه کرده است، خوانندهی داستان با وی همدردی خواهد کرد و داستان برای وی پذیرفتنی خواهد بود.
- برای مثال در داستان ”انگشت متحرک“، هوارد در ابتدا تصمیم میگیرد تا در مورد انگشت متحرک در حمام چیزی به همسرش نگوید زیرا هنوز خودش هم ماجرا را باور ندارد و چنین تصور میکند که شاید دچار زوال عقل شده و یک موش را به اشتباه انگشت متحرک دیده است. هوارد تصمیم میگیرد تا چیزی به کسی نگوید زیرا در این صورت یک دیوانه جلوه خواهد کرد و کسی حرف او را باور نمیکند. حتی خودش نیز در تردید به سر میبرد که آیا موجود دیگری را به اشتباه انگشت ندیده است.
- سپس هوارد در داستان تصمیم میگیرد تا بدون آنکه اشارهای داشته باشد، همسرش را به داخل حمام بفرستد تا خودش آن انگشت را ببیند چراکه میداند او هرگز حرفش را باور نخواهد کرد و باید با مدرک غیر قابل انکار مسئله را به او حالی کند. بدین ترتیب خواننده اشتباهات وی را در مقابل یک پدیدهی غیر معمولی، میپذیرد و اتفاقات را به گردن حماقت او نمیگذارد.
https://farnameh.filelar.com
4- پیازداغ شخصیت داستانیتان را زیاد کنید.
در مقابل تصمیم و یا واکنش درست، شخصیت داستانی شما باید چیزی را از دست بدهد و یا فدا کند. اگر او چیزی را از دست ندهد، بی شک ماجرا برای خوانندهی شما جذاب نخواهد بود و مشکل بوجود آمده، مانند یک مشکل عادی و بیمزه جلوه خواهد کرد. آنچه که داستان را برای خواننده جذاب میکند، ایجاد احساسات و عواطف بسیار قوی است، مانند ترس و نگرانی از اینکه شخصیت اصلی داستان، چیزی مهم را از دست بدهد تا بتواند مشکل را حل کند.
- ترس، یعنی خواننده بداند که شخصیت اصلی داستان مجبور است تاوانی را برای اشتباهاتش بپردازد که بسیار گرانبها است. بنابراین اگر این شخصیت با یک دلقک قاتل در انباری در بسته درگیر شد و یا با دو مرد خطرناک در اتومبیل، خواننده باید بداند که او ممکن است چه چیزی را از دست بدهد و دقیقاً چه خطری او را تهدید میکند. چنانچه تصمیمش اشتباه باشد، چه پیآمدی برای وی خواهد داشت؟! تا جایی که امکان دارد، تاوان اشتباه شخصیت اصلی داستان، باید سنگین و جبرانناپذیر باشد، مانند از دست دادن سلامت عقلی، از دست دادن یک بیگناه، کشته شدن یک عزیز و مواردی از این دست.
- در مورد داستان ”انگشت متحرک“، شخصیت اصلی نگران آن است که اگر با مشکل روبرو شود، به راستی و برای همیشه عقلش را از دست بدهد. پیازداغ داستان برای خواننده کاملاً روشن و بسیار مهم است. بنابراین وقتی در پایان هوارد تصمیم میگیرد تا با انگشت روبرو شود، خواننده دچار این دلهره میشود که آیا او تاوان سنگینی خواهد پرداخت.
اوج داستان را هولناک و پایان آن را غیرمنتظره خلق کنید.
1- سرِ خواننده را کلاه بگذارید اما وی را سردرگُم نکنید.
یا خواننده را بترسانید و یا سرش را کلاه بگذارید، اما همزمان، هر دو بلا را سر او نیاورید! با ایجاد ابهام در داستان، سر او را کلاه بگذارید و حواسش را طوری پرت کنید که تا آخر داستان، نتواند پایان ماجرا را حدس بزند. فردی را در داستان مشکوک توصیف کنید که قاتل اصلی نیست، توجه خواننده را به کسی با ویژگیهای حاص جلب کنید که مقصر اصلی داستان نیست، اما کاری نکنید که خواننده در پایان نفهمد چی شد! صحنهها را نگران کننده، ترسناک و حتی چندشآور توصیف کنید، اما همیشه در پایان داستان باید همه چیز برای خواننده جالب و روشن باشد.
- همیشه در طول داستان، جزئیاتی را اضافه کنید که سرنخی برای پایان ماجرا باشند، اما هرگز پایان داستان را از اول باز نکنید. برای مثال، برچسب روی یک بطری که چندان نظر خواننده را جلب نمیکند اما در آخر به کمک شخصیت اصلی داستان میآید تا وی اصل ماجرا را کشف کند، صدایی در یک اتاق که در آخر موضوعی را روشن می سازد، یا حتی اسلحهای پُر بر روی بالش که شخصیت داستانی شما، در آخر داستان از آن استفاده میکند تا از شرّ هیولایی خلاص شود.
- تنش ایجاد کنید، طوری که خواننده نفسش حبس شود. سپس کاری کنید تا در آخرین لحظه، شخصیت اصلی داستان، نفس راحتی بکشد. بدین ترتیب، داستان سرشار از دلهره میشود. پس از آن به یکباره ماجرایی را بوجود آورید که دوباره تنش ایجاد شود، اینبار بدتر از اولی، خطرناکتر و با تاوانی سنگینتر، طوری که اینبار خواننده نفسش بند بیاید و احساس کند قلبش از جا کَنده شده است!
- در داستان ”انگشت متحرک“، کینگ در ابتدا با مطرح کردن یک انگشت بریده شده، ترس را ایجاد میکند سپس هوارد با همسرش یک گفتگوی عادی دارد که از سنگینی فضای دلهره کم میکند. او تلاش میکند تا دیدن آن انگشت را فراموش کند و برای قدم زدن از خانه بیرون میرود. تا اینجا از هیجان اولیه کاسته میشود اما حس کنجکاوی خواننده همچنان به انگشت متحرک ختم میشود. هوارد احساس راحتی میکند و با خود میاندیشد که حتماً خیالاتی شده است و آنچه که دیده، واقعی نیست. اما وقتی به خانه بازمیگردد و با کمی تردید در حمام را باز میکند، دوباره همان انگشت را میبیند که رشد کرده و کمی بلندتر شده است. بنظر میرسد که رشد آن دارد سریعتر میشود!
- کینگ با معرفی یک تهدید، هم برای شخصیت اصلی داستان و هم برای خواننده، تنش ایجاد میکند طوریکه در تمام دنبالهی داستان میتوان سایهی این تهدید و تنش را حس کرد. همه میدانیم که انگشت بریده شده، نشانی از یک موجود شیطانی و یا افکار بد است. حالا هوارد نمیخواهد با حقیقت شیطانی روبرو شود گرچه سرانجام مجبور به اینکار میشود.
2- یک پایان غیرمنتظره داشته باشید.
یک پایان خوب برای یک داستان دلهرهآور، میتواند به تمام داستان معنی ببخشد و خواننده را وادار کند تا مدتها به آن فکر کرده و داستان را به دیگران معرفی کند. بنابراین بسیار مهم است که یک پایان غیرمنتظرهای داشته باشید که تجربهای جدید برای خواننده باشد و سوالی را در ذهن او باقی بگذارد که همیشه به آن فکر کند.
- همانطور که سعی میکنید تا پایانی راضیکننده برای مخاطبتان داشته باشید، هرگز داستان را نبندید. کاری نکنید که خوانندهی داستان کتاب را ببندد و نصور کند که تنها برای لحظاتی سرگرم شده است.
- شما میتوانید به مخطبین خود این احساس را بدهید که چالشی سخت را تجربه کردهاند و راه حل آن را نیز یافتهاند. پیامی که به خواننده میدهید باید از جزئیات ارائه شده سرچشمه گرفته باشد و نباید مخطب شما احساس کند که یک ضربهی بیمزه به او زده شده یا بطور اتفاقی این پیام را دریافت کرده است.
- در داستان ”انگشت متحرک“، لحظهی تحول در وجود هوارد زمانی است که او درمییابد شاید این انگشت نشانهای برای وجود یک شیطان یا موردی اشتباه در جهان است. پس از آنکه همسایهها از سر و صدای داخل خانهی او، از هوارد شکایت میکنند، پلیس برای دستگیری او وارد خانه میشود. هوارد از پلیس میپرسد: «چرا همیشه تمام اتفاقهای وحشتناک برای آدمهای خوب و مهربون میفته؟!» سپس پلیس در توالت را باز میکند، یعنی جاییکه هوارد، انگشت جنایتکار را پنهان کرده است. قبل از آنکه در توالت فرنگی را باز کند،... او به چیزی نگاه میکند که توضیحی دارد و نه کسی قادر به درک آن است.
- پایان ماجرا خواننده را در ابهام میگذارد که آیا آن افسر پلیس، انگشت را دیده است یا خیر. آیا آن انگشت به راستی واقعی بود و یا در تمام طول داستان، هوارد دچار خیالات و اوهام شده بود؟ در این روش، بدون آنکه مخاطب را در سردرگُمی و یا شگفتی فرو ببریم، پایان داستان را باز میگذاریم تا خواننده به ادامه ی تصورات خود مشغول شود.
3- از کلیشهای شدن داستان جلوگیری کنید.
اگر نویسندهی ژانرهای ترسناک و دلهرهآور میخواهد در این نوع داستانسرایی موفق شود، باید از کلیشهسازی و استعاره اجتناب کند.
- بر روی داستانی تکیه کنید که ابتدا باعث دلهرهی خودتان شود! چنانچه استعارههای شما تکراری است، دستکم پایان آن را بسیار غیرمنتظره بنویسید تا از هیجان داستان کم نشود. برای مثال، خونآشامی که برای لذت بردن از زندگی، بجای خون، کیک دوست دارد! مردی که بجای تابوت، در یک کانتینر گیر اُفتاده است.
- یادتان باشد، خشونت و خون نباید بیش از حد در داستان وجود داشته باشد زیرا خواننده پس از مدتی به آن عادت کرده و دیگر دلهرهآور نخواهد بود. گاهی نحوهی داستانپردازی به گونهای است که خشونت و خون زیادی مطرح میشود اما همیشه باید در نظر داشته باشید که اشاره به خونریزی و خشونت باید بجا و دارای معنی باشد. بدین ترتیب خواننده دچار رخوت نمیشود و با داستان پیش میرود.
- یکی از روشهای دوری جستن از کلیشه این است که همواره ذهن شخصیت اصلی داستان را درگیر موضوعی نگهدارید و فقط از خون و جنایت حرف نزنید. اگر تنها تصاویری پر از خشونت را توصیف کنید، اغلب بر روی خواننده اثرگذار نیست و وی را ترغیب به ادامهی داستان نمیکند اما اگر این تصاویر با چالشهای فکری همراه باشند، اغلب مخاطب را در هالهای از ترس و واهمه نگه میدارد. بنابراین، هدف از نوشتن، ساخت تصاویر خیالی نیست بلکه درگیر نگه داشتن ذهن خواننده است.
بازنویسی داستان
1- استفاده از زبان را مورد بررسی قرار دهید.
نگاهی به نسخهی اولیهی داستان بیاندازید. اگر در جملهای از دو صفت، اسم و یا فعل استفاده کردهاید به نوعی آنرا اصلاح کنید. برای مثال ممکن است رنگ ”قرمز“ را در یک جمله برای لباس و خون بکار برده باشید. در اینصورت میتوانید برای خون، صفت ”سرخگون“ را بکار ببرید. در چند جملهی پشت سر هم، یک فعل را بکار نبرید. سعی کنید در ساخت جملهها، از افعال متنوع استفاده کنید.
- مطمئن شوید که واژگان مناسبی را برای شرایط گوناگون و افراد مختلف با مشخصههای فردی متفاوت، انتخاب کردهاید.
- تا جای ممکن از تکرار افعال، صفتها و نامها خودداری کنید. سعی کنید بجای استفاده از قیدها، از جملات توصیفی دلنشین بهره بگیرید.
2- داستانتان را با صدای بلند بخوانید.
میتوانید جلوی آیینه اینکار را بکنید و یا جلوی دوستان و آشنایانی که به آنها اعتماد دارید. داستانهای دلهرهآورد دارای پیشینهای قدیمی هستند که اغلب افرادی دُور آتش در میان جنگل جمع میشدند و یک نفر شروع به تعریف قصههای ترسناک میکرد. بنابراین با صدای بلند آن را برای خودتان و یا دوستان و آشنایان تعریف نمایید. اگر به اندازهی کافی آنها را ترساند، به آنها شوک وارد کرد و یا باعث شد تا به خود بلرزند، اگر به اشتباهات شخصیت اصلی ایراد نگرفتند، در آنصورت داستان شما عالی است.
- اگر جملات داستانتان زیادی سنگین است، خواندن با صدای بلند کمک میکند تا سنگینی و نامأنوس بودن آن را درک کنید.
- چنانچه پایان داستان شما غیرمنتظره است، از بُهت و حیرت شنوندگان خود میتوانید بفهمید که آیا داستانتان قوی بوده است یا نه.
همیشه کامیاب و شادکام باشید
مترجم: فرشاد قدیری
گزارش مشکل
انتشار: 14 خرداد، 1397
/
بازدید: 5000