فرنامه

به همراه داستانها، چندین بار زندگی کنید!

دستبند نوشته یاشیکو اوچیدا

دستبند نوشته یاشیکو اوچیدا

دستبند نوشته یاشیکو اوچیدا

«مامان، وقتش نشده که بریم؟»

دلم نمی‌خواست گریه کنم اما اشک‌ها ناخودآگاه بر روی گونه‌هایم فرو ریختند. آنها را با پشت دستم پاک کردم. دلم نمی‌خواست خواهر بزرگترم گریه‌ی مرا ببیند.

مادرم به آرامی پاسخ داد: «تقریباً دیگه وقتشه، روری.» سایه‌ی غم سنگینی را بر روی صورتش می‌دیدم که هرگز پیش از آن ندیده بودم.

نگاهی به گوشه و کنار اتاق خالی‌ام انداختم. لباس‌هایی که همیشه مادرم مرا وادار می‌کرد تا آنها را بطور مرتب در کمدم آویزان کنم، کشاب‌هایی که همیشه لباس‌های دم دستی‌ام را در آنها می‌چیدم، عروسک پارچه‌ای رنگ و رو رفته‌ای که عاشقش بودم و نمی‌توانستم زندگی‌ام را جدا از او تصور کنم، هیچکدام دیگر در اتاقم نبودند. هیچ چیزی در اتاقم وجود نداشت و البته بقیه‌ی اتاقهای خانه نیز خالی شده بود. فرشها، لوازم خانه، همه چیز را از خانه برده بودند و تمام کمدها و کابینت‌ها را نیز خالی کرده بودند. خانه پر از ”خالی“ شده بود! درست مانند یک جعبه‌ی خالی!

برای دریافت رایگان کتاب الکترونیک این داستان، کلیلک کنید

گزارش مشکل

انتشار: 25 آبان، 1397    /    بازدید: 1251