فرار از آسایشگاه روانی
کابوس، تازه دارد آغاز میشود...
ریکی دسموند (Ricky Desmond) به هیچ وجه هیچ تعلقی به آسایشگاه روانی بروکلین ندارد. پدر و مادرش او را به اینجا فرستادهاند زیرا گمان میکنند که او بطور زنندهای منحرف است! و اینکه قابل اصلاح هم نیست. و البته خودِ ریکی هم میداند که هیچ روش درمانیای برای آنچه او دارد، یافت نشده است!
خیلی زود وقتی ریکی به آنجا میرسد، درمییابد که مقاومت در مقابل منش رفتاری خودش، تازه آغاز مشکلات اوست. شایعه شده است که مسئول آنجا از نوعی شیوههای درمانی استفاده میکند که همهی آنها ... چندان هم مهربانانه نیستند. میگویند که او قبلاً قصاب بوده، و یا اینکه او یک هیولا است! و اگر آن جیغهایی که ریکی از زیرزمین میشنود، یک نشانه باشند، پس این شایعات تنها مقدار کمی از حقایق فاجعهبار را دربر میگیرد! حالا با کمک پرستاری که او هم گمان میکند مانند ریکی در بروکلین گیر اُفتاده است، او باید تمام تلاشش را بکند تا پیش از آنکه در این آسایشگاه آخرین رمقهای عقلش را هم از او بگیرند، از آنجا فرار کند، یا شاید هم پیش از آنکه جانش را از دست بدهد!
داستان ”فرار از آسایشگاه روانی“ در واقع بسیار پیش از داستانهای ”آسایشگاه روانی، خلوتگاه و سردآب“ اتفاق میاُفتد، زمانی که این آسایشگاه به راستی برقرار بوده و تبدیل به سالنغذاخوری دانشجویان نشده است. این داستان نیز در واقع کتاب چهارم از این سری است که مخاطب را به شدت دچار ترس و دلهره میکند و میتواند برای آنانکه هنوز سه کتاب پیشین را نخواندهاند نیز جذاب باشد. همچنین کسانی که سه کتاب پیشین را خواندهاند، با خواندنِ این کتاب موارد بیشتری از رمز و رازهای این سری داستانها را در خواهند یافت.
داستانهایی از ارواح: کلیک کنید.
گزارش مشکلانتشار: 13 تیر، 1398 / بازدید: 676