چگونه داستان کوتاه بنویسیم؟
نوشتهی جری جنکینز (Jerry Jenkins)
ترجمهی فرشاد قدیری
شاید گمانِ شما این باشد که داستانهای کوتاه برای افرادی است که چندان حوصلهی کتاب خواندن به مدت طولانی را ندارند، به هیچ وجه چنین نیست! بلکه داستانهای کوتاه، با توجه به اینکه اغلب تنها یک وجه از مفاهیم زندگی و انسانیت را مطرح میکنند، میتوانند همان یک وجه را بسیار مؤثر و قابل تأمل مطرح نمایند.
در چنین داستانهایی نویسنده اغلب شما را به شدت غافلگیر میکند، انگار که در خیابانی شلوغ و سرزنده، ناگهان کسی با لبخند به طرف شما آمده باشد و در حالیکه اصلاً انتظارش را ندارید، چاقویی که پشت کمرش پنهان کرده بوده است را در قلب شما فرو نماید!!! سپس با خیال راحت راهش را میکِشد و میرود!
شما میمانید و عواطف و افکاری که حالا دیگر اجازه نمیدهند تا همان آدم پیشین باشید! شاید روزها و ماهها طول بکشد تا در موردشان بیاندیشید و تمام زوایای اتفاقی که رُخ داده است را درک نمایید. ممکن است چنان تأثیر عمیقی بر روی نگرش شما بگذارد که تا آخر عمر قادر به فراموش کردنِ آن نباشید.
گرچه داستانهای کوتاه بسیار خلاصه و مختصر هستند اما بیشک نوشتنِ چنین داستانهایی هنر بزرگی است و هر کسی نمیتواند به سراغ چنین هُنری برود. بنابراین میخواهم در اینجا کمی شما را راهنمایی نمایم:
چگونه ایدهای فوقالعاده برای داستان کوتاه داشته باشیم؟
نوشتنِ داستانهای کوتاه هیچ ربطی به قواعد و یا فنون و دیگر موارد تثبیت شده ندارد. فقط کافی است که بتوانید همان ایدهی سادهای که در ذهن دارید را ”خیلی خوب“ بنویسید!
داستانهای کوتاه، در پیرامون شما به وفور یافت میشوند! این شما هستید که باید آنها را شناخته و فرا بگیرید. سپس، در حالیکه خودباوری و اعتماد به نفس بالایی دارید و همچنین از نوشتن لذت میبرید، باید این داستان کوتاه را به شکلی جذاب درآورید.
1. ریشهی بنیادین داستانتان را تشخیص دهید.
بیشترِ داستانهای کوتاه، و حتی داستانهای بلند، از یک خاطره ریشه گرفتهاند: یک نفر که در زندگی شما بوده است، یک تنش، ترس، درگیری و چالشهایی که داشتهاید، آنچه که شما را وادار به دست و پنجه نرم کردن وادار کرده است و در ذهنتان رشد نموده.
همین ریشهی بنیادین داستان است که ایدهی نوشتنِ آن را به دست شما میسپارد.
2. بنویسید.
اولین نسخهی ساده و بیروح و بیشاخ و برگ داستانتان را بنویسید. نگران دستور زبان نباشید، دلهرهی تکراری شدن (کلیشهای) داستان را نداشته باشید، به این فکر نکنید که ممکن است چنین داستانی به تعداد زیاد نوشته شده باشد. فقط زمینهی اصلی داستانتان را بنویسید (Plot).
3. شخصیتهای داستانتان را برپایهی افرادی که میشناسید، پردازش نمایید.
شخصیتها باید باورپذیر باشند و چه چیزی باورپذیرتر از افرادی که به راستی وجود دارند؟! دوستان، آشنایان، بستگان و حتی غریبهای که در گوشهای از خیابان وی را دیدهاید، این افراد دارای چه ویژگیهایی بودهاند؟ آدمهایی که خیلی زود با کوچکترین تغییری هیجانزده میشوند؟ دمدمیمزاج بودهاند؟ برای شما الهامبخش هستند؟
ظاهر آنها چطور؟ سن آنها، جنسیت، نوع رفتار، جنس صدایشان، آیا رفتارهایی غیرعادی داشتهاند؟ عادتهای آنها، و هر نوع مشخصهای که برای شما قابل توجه بوده است.
یادتان باشد که هر کدام از آنها باید دارای مشخصاتی باشند که در ذهن مخاطب حک شود.
4. کار نویسندگی را آغاز نمایید.
برای آغاز و پایان کار نویسندگی، تاریخی منطقی و مشخص داشته باشید. تا آن تاریخ تعیین شده، باید پژوهشهای شما به پایان رسیده باشد و تمام ابزارهای لازم برای آغاز نویسندگی را در دست داشته باشید. با هیجان و ذهنی باز آغاز کنید، از همان صفحهی نخست، بیشتر توصیه میکنم که با یک نرمافزار ماکروسافت وُرد کارتان را آغاز نمایید.
5. هر چه سریعتر شخصیت اول داستانتان را وارد یک دردسر بزرگ نمایید.
هر چه زودتر شخصیت اصلی وارد چالش اصلی داستان شود، و هر چه این چالش بزرگتر و وحشتناکتر باشد، مخاطب شما بیشتر جذب ماجرا شده و کمتر امکان دارد تا کتاب را زمین بگذارد.
چنانچه داستان شما ترسناک باشد، احتمالاً شخصیت اصلی تنها یک گام با مرگ فاصله خواهد داشت! اگر داستانی عاشقانه مینویسید، ممکن است شخصیت اصلی بین دو عشق گیر کرده باشد و اگر به زودی یکی را انتخاب نکند، به عنوان آدمی پست و نالایق رسوا میشود!
6. شخصیت اصلی داستانتان تلاش میکند تا از شرّ دردسر خلاص شود، اما بدتر در منجلابی عمیقتر گیر میاُفتد!
هرگز در همان تلاش نخست، شخصیت اصلی داستان را موفق جلوه ندهید زیرا در اینصورت ماجرا برای مخاطب شما پیش و پا اُفتاده به حساب خواهد آمد. مهم نیست که شخصیت اصلی دست به چه کاری میزند و یا حتی میخواهد بیخیال آن دردسر شود، مهم این است که بطور پیوسته در باتلاقی وحشتناکتر فرو رود!
7. سرانجام، شخصیت اصلی به درماندگی میرسد!
کاری کنید که دیگر هیچ راهی برای شخصیت اصلی داستانتان باقی نماند. او دیگر هیچ اُمیدی ندارد و تنها منتظر مرگ باقی میماند! او هر دو عشق خود را از دست داده و حالا در یک بحران عاطفی گیر اُفتاده است. دیگر راهی برای نجات تنها دختر دلبندش وجود ندارد و باید او را تنها بگذارد و برود!
هر چه ”آنچه“ که قرار است شخصیت اصلی از دست بدهد، باارزشتر باشد، مخاطب شما بیشتر دچار دلهره و حتی به همراه شخصیت اصلی، دچار درماندگی میشود! پس در طی داستان نشان دهید که چقدر تنها دختر دلبندش دوست دارد، چقدر خودش آدم باارزشی است و اگر کُشته شود، تا چه حد دلخراش خواهد بود، و نشان دهید که او قرار نیست تنها دو عشق را از دست بدهد بلکه دارد تمام بزرگمَنشی و انسانیتش را از دست میدهد.
8. در پایان، شخصیت اصلی از تمام آنچه که در طی این دردسرها و چالشها فرا گرفته استفاده میکند و متوجه میشود ممکن است یک راهحل خطرناک و نفسگیر باقی مانده باشد که تنها با یک اشتباه کوچک، دیگر تمام اُمیدها از میان رفته و باید نابودی را بپذیرد!
بنابراین، هر کاری لازم است انجام دهید تا مخاطب را درگیر ماجرایی خواندنی کرده و کاری کنید که دیگر نتواند کتاب شما را زمین بگذارد.
بخش دوم از نوشتن داستان کوتاه:
قلب افراد را هدف قرار دهید!
تنها وقتی داستان کوتاه شما مؤثر خواهد بود که احساسات و عواطفی عمیق بر قلب مخاطب باقی بماند. چه نوع عواطفی مخاطب شما را درگیر خودش میکند؟ همانهایی که خودِ شما را درگیر خودشان مینمایند!
هرگز گمان نکنید که چون این این یک داستان کوتاه است، پس نباید چندان هم برای آن مایه بگذارید. همچنان مخاطب شما باید بتواند با شخصیت اصلی داستان ”همزادپنداری“ نماید! حوادث و چالشها باید عواطف مخاطب را قلقلک دهد.
اگر شخصیت اصلی شما به یک همگروهی و یا همکار نیاز دارد، دو تا همکار برای وی ننویسید! تا جاییکه میتوانید شخصیتهای دخیل در داستان را در هم آمیخته و یکی کنید، بگونهای که مخاطب در میان افراد مختلف داستان شما گُم نشود و نخواهد کُلی شخصیت داستانی را حفظ نماید، مگر آنکه به راستی دیگر راهی باقی نمانده باشد.
از توضیحات طولانی و پاراگرافهای دراز به شدت خودداری نمایید. بیشتر از انکه بخواهید دائم توضیح دهید، سعی کنید تا در طول داستان و حوادث همهچیز را برای مخاطب روشن کنید.
سعی نمایید تا بیش از حد وارد جزئیات نشوید. برای مثال مخاطب شما چندان هم مایل نیست تا بداند جیم (Jim) چگونه تا قهوهخانه رفته است، بنابراین تنها بنویسید: ”همان روز نزدیک غروب، جیم به یک قهوهخانه رفت تا با شارون حرف بزند.“
تا میتوانید از تعداد شخصیتها، جزئیات اضافی و حتی حوادث کم کنید. لازم نیست یک صبح زمستانی را در طی یک پاراگراف تشریح نمایید، همبنقدر که بگویید شخصیت اصلی داستان شالگردنش را پوشید و بیرون رفت، نشان میدهد که زمستان است و هوا سرد!
یادتان باشد، هیچ داستانی بدون یک پایان ”بحثبرانگیز“، به دیگران پیشنهاد نخواهد شد تا آن را بخوانند!
داستانتان را بگونهای تمام نکنید که انگار از ادامهی ماجرا خسته شدهاید! پایان داستان نباید تکراری باشد، نباید شبیه هیچ داستان دیگری بنظر برسد و هرگز مخاطب شما نباید حس کند که این داستان زیادی زود به پایان رسیده است!
حادثهی پایانی باید تا جاییکه امکان دارد غیرمنتظره باشد. باید تمام مفاهیم انسانی و آن پیامی که میخواهید به مخاطب دهید در آن حس شود. مخاطب خود را غافلگیر نمایید! مخاطب باید احساس کند که باهوشتر شده است! باید حس کند که راهحل جدیدی برای مسائل زندگیاش فرا گرفته است. باید احساس نماید که شما به عنوان نویسنده از وی باهوشتر، باتجربهتر و فرهیختهتر بودهاید!
در آخر، همین امروز شروع کنید، مطمئن باشید که شما نیز داستانهایی برای دیگران دارید که آنها منتظر خواندنشان هستند!
کامیاب و شادکام باشید.
گزارش مشکلانتشار: 11 شهریور، 1399 / بازدید: 604