ترجمه ی فرشاد قدیری
روزی دختر جوانی به نام لیزا (Lisa) مجبور بود تا پاسی از شب را به تنهایی در خانهشان سپری کند زیرا پدر و مادرش باید تا آخر شب کار میکردند بنابراین آنها برای آن دختر جوان یک سگ خریدند تا هم سرگرم شده و...
03 تیر، 1398
از سایت https://www.hauntedrooms.co.uk
ترجمهی فرشاد قدیری:
1- تولهسگی در زیرزمین
مادرم از من خواسته بود که هرگز پایم را در آن زیر زمین نگذارم اما داشتم از فضولی میمُردم تا بفهمم این چه صدایی است که از زیرزمین...
02 تیر، 1398
«مامان، وقتش نشده که بریم؟»
دلم نمیخواست گریه کنم اما اشکها ناخودآگاه بر روی گونههایم فرو ریختند. آنها را با پشت دستم پاک کردم. دلم نمیخواست خواهر بزرگترم گریهی مرا ببیند.
مادرم به آرامی پاسخ داد:...
25 آبان، 1397
تقدیم به تمام آموزگاران دلنشین کشورم
(مترجم)
یازده سالگی
چیزی که بزگسالان هرگز درک نمیکنند این است که وقتی شما به سن یازده سالگی میرسید به این معنی است که شما هم یازده ساله هستید، هم ده ساله، هم...
24 آبان، 1397
Johanna
جوآنا
نوشتهی جین یولن (Jane Yolen) ترجمهی فرشاد قدیری
جنگل تاریکی بود که برف همه جای آن را پوشانده و بسیار ضخیم بنظر میرسید. گامهای جوآنا تا مچ پا در برف فرو میرفت و گاه مقداری از آن وارد کفشش شده و آب...
29 مهر، 1397
طناب به پای فیلها
نویسنده: ناشناس
مترجم: فرشاد قدیری
مردی به باغوحش رفت و به قسمت فیلها رسید. خیلی زود متوجه شد که آنها نه در قفس هستند و نه زنجیر کلفت و محکمی به پایشان بسته شده، بلکه فقط یک طناب معمولی به...
18 مهر، 1397