فرار از آسایشگاه روانی
کابوس، تازه دارد آغاز میشود...
ریکی دسموند (Ricky Desmond) به هیچ وجه هیچ تعلقی به آسایشگاه روانی بروکلین ندارد. پدر و مادرش او را به اینجا فرستادهاند زیرا گمان میکنند که او بطور زنندهای...
13 تیر، 1398
سردآب
گاهی بهتر است که گذشته را برای همیشه دفن کنیم!
سرانجام سال آخر دانشکده نیز به پایان میرسد. بعد از تمام ماجراهایی که دَن و اَبی و جوردن با یکدیگر داشتند، حالا دیگر وقت آن رسیده تا با اتومبیل یک سفر...
12 تیر، 1398
خلوتگاه
گذشته بازمیگردد تا آنها را شکار کند!
دَن و اَبی هنوز هم بخاطر اتفاقات آسایشگاه بروکلین در تابستان، دچار مشکلات عصبی و زخمهای روانیاند. اما انگار کسی هنوز هم میخواهد با ارسال عکسهایی از یک...
11 تیر، 1398
ترجمه ی فرشاد قدیری
روزی دختر جوانی به نام لیزا (Lisa) مجبور بود تا پاسی از شب را به تنهایی در خانهشان سپری کند زیرا پدر و مادرش باید تا آخر شب کار میکردند بنابراین آنها برای آن دختر جوان یک سگ خریدند تا هم سرگرم شده و...
03 تیر، 1398
10 صحنهی دلهرهآور
1. در خواب، رویایی شیرین را میدیدم که ناگهان صدایی شبیه به ضربههای چکش را شنیدم. از خواب پریدم. همه جا تاریک بود. صدای ریختن خاک را میشنیدم که دور میشد. از درون تابوت، با تمام وجودم...
20 شهریور، 1397
مرد مُردهی مزرعهی وارلی
نویسنده: ناشناس، 1878 میلادی (داستان کوتاه - دلهرهآور)
جمعآوری: درک استرنج ترجمه:...
12 خرداد، 1397