قسمت اول:
عجیب نیست؟! همه دوست دارند که شاد باشند، اما هیچ رشتهی تحصیلی یا کلاسی برای شاد بودن وجود ندارد. به دنیا میآییم، به مدرسه میرویم، ریاضیات میخوانیم، دربارهی هموگلوبین خون و رشته کوه هیمالیا مطالعه میکنیم، اما هرگز دربارهی شاد بودن مطلبی به ما یاد نمیدهند.
همیشه از خودم میپرسیدم که چرا برخی افراد همیشه شاد هستند. همیشه این برایم جای سوال بود که: «آیا افراد شاد، آدمهای باهوشتری نسبت به بقیهی افراد هستند؟ یا اینکه افراد شاد، آدمهای خُل و چِلی هستند که نمیفهمند باید احساس بدبختی کنند؟!»
وقتی بچه بودم، همیشه دربارهی آینده رویاپردازی میکردم. اما وقتی به آینده رسیدم، اغلب احساس نااُمیدی به من دست میداد. یاد گرفتم که زندگی سختتر از آن چیزی است که بنظر میرسید!
میخواستم بدانم که:
مطالعه کردم و در سمینارها و جلسات مربوط به موفقیت شرکت نمودم. سعی کردم مانند افرادی که تمرکز میکنند، بر روی آتش راه بروم!
چه بلایی به سرم آمد، بماند! اما من کار را ادامه دادم. دربارهی فیلسوفان بزرگ جهان مطالعه کردم و فهمیدم که آنها میتوانند هنر شاد بودن را به من آموزش دهند.
دربارهی فیلسوفان بزرگ یونانی کتابهایی خواندم که میگقتند: «تنها زمانی به آرامش ذهنی خواهید رسید که به هیچ چیز باور نداشته باشید.» آخر مگر میشود؟!
یکی از این فیلسوفان گفته است:
این خودشم فهمیده چی گفته؟! حالا این مفاهیم بسیار عمیق، معنی هم دارند؟! با اینها چکار کنم؟!
تصور بفرمایید که در جاده سوار اتومبیلتان هستید که پلیس به شما میگوید: «بزن کنار!» سپس او به شما میگوید: «یک دلیل بیاور که بخاطر سرعت زیاد، نباید شما را جریمه کنم؟» و شما در جواب میگویید: «شما وجود ندارید!»
بدین ترتیب من دو مورد بسیار مهم را در مورد فلاسفه دریافتم:
دقیقاً با مطالعهی این نوع فلاسفه مواردی را دربارهی شاد زیستن دریافتم. افرادی که شاد زندگی میکنند، لزوماً افراد باهوش، ثروتمند و یا با استعداد نیستند. اما دارای فلسفهای از زندگی هستند که آنها را شاد نگه میدارد.
افراد خوشحال دارای فلسفههایی هستند که در مورد همه چیز قطعیت دارد و زندگی را برای آنها معنا میکند.