بیست و پنج توصیهی جری جنکینز برای آنکه نویسندهی بهتری شوید
ترجمهی فرشاد قدیری
شاد بودن: همین الآن... کلیک کنید!
چه تازهکار بوده و چه عمری را به نگارش سپری کرده باشید، همیشه نویسندگی کار دشواری است.
من تا کنون حدود دویست کتاب را نوشته و منتشر کردهام که از این تعداد، بیست و یکی از آنها شاملِ پرفروشترینهای بخش فرهنگی مؤسسهی نیویورکتایمز بودهاند؛ و من همچنان دارم سعی میکنم تا بیشتر در زمینهی نویسندگی یاد بگیرم! من بر این باور هستم که همهی ما به یادگیری تا آخر عمر محکوم هستیم و تنها از این راه است که میتوانیم احساس شادابی داشته باشیم.
هیچکس نمیتواند در نویسندگی به ”بهترینها“ دست یابد؛ یا در حال رشد هستید و یا درجا زدهاید!
شاید نویسندگی شما چندان هم دلچسب نبوده باشد یا شاید دیگر به آخر خط رسیده باشید.
بنابراین تنها یک راه برای شما باقی مانده است: با تمام قدرت به پیش! یادتان باشد که هنوز هم پیام شما ارزش آن را دارد که بدست همگان برسد!
من نمیتوانم یک شبه از شما نویسندهای بسازم که تمام جوایز ادبی را بُرده و سپس پرفروشترین کتابها را بنویسد. اما اطمینان دارم که همه میتوانند با پشتکار زیاد در این زمینه رشد کرده و روزی بهترین نسخه از خودشان را به جامعه تحویل دهند!
از طرفی من اطمینان دارم که میتوانم به شما کمک کنم تا گامی بسوی بهتر شدن بردارید... همین الآن!
هنگامی که نوشتنِ کتابی را آغاز مینمایم، این آخرین چیزی است که ممکن است به آن فکر کنم. برای آنکه کتابهایم فروش موفقی داشته باشند، نسخهی اولیهی کتاب من تنها باید از قلبم سرچشمه گرفته باشد، جریانی رودمانند از احساسات قلبیام که من به راستی تنها به آن اهمیت میدهم.
من کوچکترین دستی در بازار کتاب، فروش، نظر منتقدان و دیگر موارد مربوط به فروش کتاب ندارم. تنها موردی که از دست من برمیآید آن است که همهی وجودم را برای نگارش یک کتاب بگذارم.
انگیزهی شما از نوشتنِ کتاب چیست؟ چهچیزی باعث میشود تا گام به چنین راهی بگذارید؟
انگیزه و احساسات خود در مورد نویسندگی را در یک دفتر ویژه بنویسید.
همین شور و اشتیاق شما است که باعث میشود تا پشت یک صفحهکلید رایانه بنشینید و هنگامی که کارِ نوشتن به سختی پیش میرود، باز هم به کارتان ادامه دهید. چنانچه به راستی با شور و اشتیاق دست بکارِ نویسندگی شوید، همیشه دلگرم نویسندگی خواهید بود.
بر روی تکه کاغذی بنویسید: ”ابتدا به فکر مخاطبین باش!“ سپس آن را در جایی بگذارید که به هنگام آغاز کار نویسندگی، بتوانید آن را دیده و کمی به فکر فرو روید.
تمام روح درونی کار شما این است تا داستانی را بنویسید که مخاطب شما را در خود غرق نموده و نتواند کتاب را زمین بگذارد. به همان شکلی با مخاطبین داستان خود برخورد کنید که به هنگام خواندنِ کتابی، دلتان میخواهد نویسنده با شما برخورد نماید. به همان شکلی نویسندگی کنید که دلتان میخواهد کتاب نویسندهای دیگر را بخوانید.
این همان قانون طلایی نویسندگی است!
هرگز نگذارید تا مخاطب شما کتابتان را زمین بگذارید، اجازه ندهید که حوصلهاش سر برود، ”همیشه مخاطبین خود را در اولویت نخست قرار دهید!“
در نویسندگی، یکی از بدترین کارهایی که میتوانید انجام دهید این است که فصلی را به توضیح مشخصات زمان و مکان بپردازید، فلسفهای را برای مخاطب شرح دهید، نوع سازماندهی داستان و شخصیتها را مانند یک شرح وظایف اداری بنویسید، و یا ساختار داستانتان را روشن سازید. هرگز چنین کاری نکنید!
هر یک از فصلهای کتاب باید از همان سرآغاز، مخاطب را به دنبال خود بکِشد، نه اینکه برای وی سخنرانی معنوی و یا اداری نماید. شما باید ادبی بنویسید، نه اینکه انگار وظیفه داشتهاید تا موضوعی را برای رئیستان شرح دهید و یا شرح وظایف کارمندانتان را برای آنها روشن سازید.
خودِ روند پیشروی داستان باید مخاطب شما را در قالب صحنهها قرار دهد نه اینکه وسط سخنرانی، اِهماِهم بکنید و بخواهید با دستوراتتان، مواردی را برای مخاطب روشن کنید.
قاشق غذا را به دهان مخاطب خود نگذارید! اجازه دهید تا خودش غذا را میل کند!
وقتی صحنهای را به مخاطب نشان میدهید، در واقع ذهن وی را به صحنهی تئاتر تبدیل مینمایید (نگاهی به بخش هفتم داشته باشید).
اما وقتی احساسات و آنچه که درون ذهن شخصیتهای داستان میگذرد را بازگو میکنید، داستان را از چشم مخاطب میاندازید.
با نشان دادن، انگار که برگهای پاییزی را زیر پای مخاطب میگذارید تا بر روی آنها راه رفته و صدای تُردِ خُرد شدن آنها را بشنود و حس نماید.
با بازگو کردن، مخاطب تنها سرمای پاییز را حس مینماید.
وقتی وقایع را نشان میدهید، مخاطب یقهی پالتوی خود را تنگتر میکند و صورت خود را برمیگرداند تا باد سرد چهرهاش را نسوزاند!
وقتی فقط بازگو میکنید، او دچار رخوت شده و دیگر قادر نیست چیزی را حس نماید.
”به من نگو که ماه میدرخشد، برق درخشان آن بر روی شیشهی شکسته را به من نشان بده.“ (آنتوان چخوف)
”او پاسخش را نداد!“
”او چیزی نگفت!“
”سر و صداهای درون اتاق خاموش نشد!“
اگر شما نگویید که این اتفاق رُخ نداده است، ما هم هرگز گمان نمیکنیم که رُخ داده است!
یکی از بزرگترین اشتباهاتی که نویسندگان تازهکار مرتکب میشوند این است که شخصیت اصلی را خیلی دیرهنگام معرفی مینمایند.
درحالیکه قانون داستاننویسی این است: تا میتوانید، حتی در همان پاراگراف نخست، سریعتر ذهن مخاطب را در قالب شخصیت اصلی فرو ببرید. بدین ترتیب ذهن مخاطب بهتر میتواند با شخصیت اصلی و صحنههای داستانتان همزادپنداری نماید.
احتمالاً تا کنون بارها به این موضوع فکر کردهاید که چرا همیشه کتاب بهتر از فیلمسینمایی یا تئاتر از آب درمیآید!
یادتان باشد: هرگز هالیوود، با تمامی افراد خلاقی که در آن کار میکنند و با تمام فناوریای که در آن بکار گرفته میشود، نمیتواند به پای صحنهی تئاتر ذهن ما برسد! ما تخیلی داریم که هیچ مرزی نمیشناسد.
تنها همانقدر اطلاعات در اختیار مخاطبتان بگذارید که ماشهی ذهن خلاق وی را بچکاند! او را وادار سازید تا خود را بخشی از داستان ببیند، نه اینکه تنها تماشاچی باشد.
شاد بودن: همین الآن... کلیک کنید!
تنها اگر مواردی هست که باید از زبان ذهن شخصیتها بیان شود و یا بخواهید خصلتهای شخصیتی را به رُخ بکشید، میتوانید کمی گفتگوها را طولانی کنید، در غیر اینصورت تمام کلمات اضافی را هرس نمایید.
حتی اگر بخواهید گفتگوهای درون یک دادگاه را بنویسید، باز هم نیازی نیست که ”آآآ...“ گفتنِ شخصیتها را هم بیان نمایید! تنها همانقدر گفتگوها را تنظیم کنید که موضوع را برای مخاطبتان روشن میسازد.
ابتدا باید دریابید که هدف شما از طراحی چنین گفتگویی چیست و سپس بگونهای آن را تنظیم کنید که در خلاصهترین شکل ممکن، نکتهی اصلی وارد ذهن مخاطب شود.
«این یکشنبه میخوای چکار کنی؟ با خودم فکر کردم میتونیم به یه شهربازی بریم!»
ولادمیر گفت: «داشتم فکر میکردم که یه قایق تفریحی کرایه کنیم تا باهاش بریم به دریاچه و قایقسواری کنیم.»
«اُوه! ولادمیر، فکرت عالیه! من تا حالا هیچوقت قایقسواری نرفتم!»
البته منظورم این نیست که دیگر مخاطبتان نتواند متوجهی جریان شود! فقط شاخههای مُرده (بیاثر) را هرس کنید. وقتی که اثرِ گفتگوهای کوتاه را بر روی مخاطبتان بررسی کنید، آنگاه از قدرت این نوع گفتگوهای مختصر و مفید شگفتزده خواهید شد!
هرچه مختصر و مفیدتر بیان نمایید، قدرت نویسندگی خود را بیشتر به رُخ کشیدهاید!
تا میتوانید سر و دُم آن را بزنید و گوشت لُخم را تحویل مشتری دهید! برای مثال:
”باید گفت که در آن لحظه کسی نمیدانست که قرار است بزودی همگی آزاد شوند، و اینکه با این آزادی، همگی با شرایط سختتری روبرو خواهند شد.“
قرار نیست شما دایرهی وسیع واژگانتان را به رُخ مخاطب بکشید، قرار است وی از سبْک روان و یکدست شما لذت ببرد. بنابراین از کلماتی بهره بگیرید که مخاطب با همان چند حرف اول آن، بتواند بقیهاش را در ذهن خود بخواند! بدین ترتیب در روح مخاطبتان نفوذ خواهید نمود.
”او دیگر قادر به نیک اندیشیدن نبود!“ (دیگر نمیتوانست بخوبی افکارش را جمع و جور کند!)
”در چاهبن ذهن خود سِیر مینمود!“ (در افکار خودش غرق شده بود!)
مجهول: ”جلسه توسط دیوید برگزار شده بود.“
معلوم: ”دیوید آن جلسه را برگزار کرد.“
مجهول: ”ظاهر بچهها توسط معلمشان برانداز شد.“
معلوم: ”معلم نگاهی به سر تا پای بچهها انداخت.“
تنها اگر همین نکته را رعایت کرده و از افعال مجهول استفاده نکنید، کُلی از رقبای خود در نویسندگی جلو میاُفتید. همچنین جملات روشنتری را به مخاطبین خود تحویل میدهید.
مردم حرف میزنند اما هرگز در لابلای حرفهایشان، احساساتشان را نیز بیان نمیکنند! نفس در سینه حبس کردن، آه کشیدن، مِن و مِن کردن، جواب کلفت دادن و غیره.
گاهی خودِ جملات گویای احساسات افراد هستند اما گاهی هم باید آنها را توضیح داد. سعی کنید تا از کلماتی بهره ببرید که خود گویای حالت و روحیهی شخصیت داستان شما باشد اما اگر چنین نبود، حتماً روحیهی او را شرح دهید:
”جیم آهی کشید و با حالت ناله گفت: «من دیگه تحملش رو ندارم!»“
او شروع به گریه کرد. (او زد زیر گریه.)
او شروع به خنده نمود. (او خندید.)
او شروع به فریاد زدن کرد. (او فریاد زد.)
هیچکس خنده را آغاز نمیکند! همه ”میخندند“. کسی فریاد زدن را شروع نمیکند! پس تنها بنویسید: ”او فریاد زد: «فرار کن!»“
نه تنها فقط کلمات، بلکه اصطلاحات و تشریحات نیز شامل همین مورد میشوند.
کلیشههایی مانند اینها را بکار نبرید:
همچنین از کلیشههای ”خواب دیدن“ اجتناب نمایید. البته اشکالی ندارد که شخصیت داستانیتان خواب ببیند اما اینکه او خوابی وحشتناک را ببیند و وقتی از خواب بیدار میشود، در کمال تعجب متوجه میشود آنچه در خواب دیده است، واقعی بوده، این دیگر آنقدر در داستانهای مختلف مورد استفاده قرار گرفته است که فشار خونِ مخاطب شما را به صفر میرساند!
همچنین از قلب و نفس کشیدن دوری کنید: ”قلبش به تندی میزد! به سرعت نفس میکشید! قلبش به لرزه اُفتاد! مفسش را فرو داد!“ بجای این موارد از تشبیهاتی استفاده کنید که بیشتر خلاقانه باشد.
چنانچه موقعیتهای مربوط به ترس و وحشت را بخوبی توصیف کرده و برای مخاطب جا انداخته باشید دیگر نیازی نیست از جملات مربوط به قلب و تنفس استفاده کنید. مخاطب شما باید با همان صحنهای که توصیف کردهاید، دچار تپش قلب شده و نفسش حبس شود!
یکی از بزرگترین اشتباهاتی که میتوانید در برخی از فیلمهای هالیوودی ببینید این است که تنها زندگی روزمره را به تصویر میکشند بدون آنکه مزیتی را به آن اضافه نمایند.
درست همان چیزی را ننویسید که بطور روزمره میتوان آن را دنیای بیرونی دید بلکه همیشه باید مواردی را به آن بیافزایید که داستان شما را خاص کند!
شاد بودن: همین الآن... کلیک کنید!
”او آن گوشی همراه را از روی میز با دست گرفته و بالا آورد.“ (او گوشی همراه را از روی میز برداشت.)
”کتاب را با دست جلوی چشمش گرفت.“ (نگاهی موشکافانه به کتاب انداخت.)
چنانچه میخواهید در نویسندگی پیشرفت نمایید، حتماً به سراغ کتابهای خودآموزی از این دست بروید. خودِ من بیش از چهل سال است که دستکم هر سال یک کتاب در این زمینه مطالعه میکنم. بدین ترتیب هرگز از سرزمین نویسندگی دور نخواهید شد و البته هر بار هم مطالب تجربی تازهای را فرا میگیرید.
آنها بیشتر از آنچه که گمان میکنید، قدرت درک دارند!
مثال: ”آنها از دری که باز بود واردِ اتاق شده و بر روی صندلیهایی روبروی یکدیگر نشستند.“
اگر آنها وارد اتاق شده و بر روی صندلی نشستهاند، مگر میشود تصور کنیم که در بسته بوده است!
بنابراین فقط بنویسید: ”آنها وارد اتاق شده و روبروی یکدیگر نشستند.“
تا کنون دقت کردهاید که وقتی جملهای به لحاظ دستور زبان درست نیست، چقدر تأثیر بیشتری میگذارد؟!
احتمالاً وقتی کودک بودهاید، جملاتی سرشار از قیدها و صفتها بیان میکردید که معلم و آنهایی که دوستتان داشتند، شما را تشویق میکردهاند! اما آن جملات هیچ معنایی هم نداشتند!!!
سالها پیش در یکی از کتابهای آموزش نویسندگی نکتهای را یافتم که تمام زندگی مرا در نوشتن زیر و رو کرد و در مغز من رشتههای عصبی نوینی را بوجود آورد: «بر روی نامها و افعال تمرکز نمایید، نه صفات و قیدها!»
مثال: ”آن مرد داشت بر روی سکو قدم میزد.“ (آن مرد با گامهایی بلند بر روی سکو قدم برمیداشت.)
”جیم از جمله کسانی است که عاشق زندگی در حومهی شهر هستند.“ (دلِ جیم برای زندگی در حومهی شهر لک زده بود!)
”سه چیز هست که باعث میشوند تا من احساس خوبی نسبت به کارم داشته باشم.“ (سه چیز مرا به وجد میآورد تا کارم را با جان و دل انجام دهم!)
افعال خود را با توصیفاتی تقویت کنید تا احساسات قویتری در مخاطب ایجاد نماید گرچه ممکن است چندان هم ساختار جمله و افعال شما درست نباشد. برای مثال ”دل لک زدن“ و یا ”با جان و دل انجام دادن“ بسیار عامیانه بنظر میرسند اما عمق احساسات را به مخاطب هدیه میکنند.
ماریا از عصبانیت دیوانه شده بود. او با مشت بر روی میز کوبید. او با عصبانیت گفت: «جورج! تو داری من رو دیوونه میکنی!»
از افعالی مانند ”تا حدی با صدای بلند خندید“ و یا ”کمی لبخند زد“ استفاده ننمایید. شخصیت شما یا خندیده و یا نخندیده!
کمتر از افعال استمراری استفاده کنید: ”آن مرد بر روی سکوی قطار راه میرفت!“ (آن مرد بر روی سکوی قطار ایستاده بود!)
گرچه وقتی میگوییم ”داستانسرایی“، به معنی داستانی است که از خودمان درآوردهایم، اما باید ”واقعی“ جلوه کند! حتی آنهایی که کاملاً تخیلی و فانتزی هستند نیز تنها در صورتی بامعنی خواهند بود که جلوهای از واقعیت به آنها اضافه شده باشد.
تنها در صورتی که مخاطب داستان شما را جلوهای از واقعیت بداند، آن را خواهد خواند. پژوهشهای کامل شده، کلید اصلی برای واقعی جلوه دادنِ داستانتان است.
وقتی جزئیات دقیقی را به داستانتان میافزایید، انگار که کمی چاشنی نمک و فلفل به آن زده باشید، مخاطب جذب میشود و با داستان شما همزادپنداری میکند.
بنابراین موارد زیر بسیار ضروری است:
دست آخر باید به یاد داشته باشید که این پژوهشها هر گز نباید به اصلِ داستان شما تبدیل شوند بلکه همیشه باید از آنها برای اصلِ داستان استفاده کنید. این داستان شما است، نه داستان پزوهشهای شما!
همهی ویرایشگران و آژانسهای انتشاراتی تنها دو صفحهی اول را میخوانند و سپس تصمیم میگیرند که آیا این کتاب ارزش آن را دارد که تا آخر خوانده شود یا نه!
شاید بنظر برسد که این خیلی نامنصفانه است، شاید به راستی هم باشد، اما ما نویسندگان چارهای ندارین جز آنکه با این موضوع کنار بیاییم زیرا مخاطبین هم به همین شکل تصمیم میگیرند که آیا کتاب ما را تا آخر بخوانند یا نه!
با همین مواردی که در این مقاله به شما تقدیم کردم، بگونهای بیرحمانه کتاب خود را ویرایش نمایید. تنها وقتی نسخهای از کتابتان به انتشارات تحویل دهید که از تمام بخشهای آن راضی بوده و آن را جذاب ببینید.
شاد بودن: همین الآن... کلیک کنید!
هر بخشی از کتاب شما مانند مبارزهای تن به تن در مقابل یک ویراشگر است! یادتان باشد که باید بتوانید انتقادها را در دست گرفته و از شنیدن آنها ناراحت نشوید، بویژه وقتی که یک اُستاد فن دلش میخواهد که کتاب شما در بازار پرفروش شود.
به خانه آمده و نفسی عمیق بکشید. هرگز در همان لحظهای که انتقاد را شنیدهاید و یا خواندهاید، پاسخ ندهید! فقط با چهرهای مصمم و آرام آنها را یادداشت کنید.
هرچقدر هم که این انتقادها بیمعنی بوده باشند، هرگز اجازه ندهید شما را عصبانی کنند. گاهی حتی منتقدین از جانب رقبا میخواهند شما را سرکوب نموده و از دُور خارج نمایند. باید در این کار، و البته در کُل زندگی، یاد بگیرید که انتقادها را با خونسردی تمام هضم کرده و سپس اگر درست بودند، برای آنها چارهای بیاندیشید.
دنیای منتقدین گاهی بسیار بیرحمانه پُتک را به سر شما میکوبد.
باور کنید دنیای نویسندگی شما میتواند خیلی زود به آخر خط برسد اگر بطور دائم مطالعه نداشته باشید.
بهانهتان این است که دیگر وقت ندارید؟! پس یا نویسندگی را از همین الآن کنار بگذارید و یا برای مطالعه وقت پیدا کنید!
همیشه بسیاری ادعا میکنند که آنقدر سرشان شلوغ است که وقتی برای کتابخوانی ندارند اما در طی روز به کارهایی میپردازند که تنها وقت تلف کردن است! آنها برای خرید کتاب پول ندارند، اما در ماه کُلی پول سیگار و هلههوله میدهند!
راحتتان کنم: تنها کسانی نویسنده میشوند که خود را غرق در مطالعه کرده باشند. تنها کسانی نویسندههای خوبی میشوند که بخوبی مطالعه کرده باشند. سرانجام، تنها کسانی نویسندههای بزرگی میشوند که کتابخوانهای بزرگی باشند.
حتی نویسندگانی که بارها جوایز ادبی را بُرده و کتابهای پرفروشی داشتهاند هم همیشه از اینکه کتاب جدیدشان به اندازهی کافی خوب نباشد، میترسند!
به هیچ وجه تلاش نکنید تا بر این ترس چیره شوید! آن را در آغوش بکشید! چنین ترسی برای کمک به شما پا پیش گذاشته است.
همین ترس به شما انگیزه میدهد. در واقع این یک ترس واقعی نیست! هر بار که از بد بودنِ کتابتان میترسید، انگیزه پیدا کرده و یک گام به جلو برمیدارید.
شما میتوانید در نویسندگی پیشرفت کنید!
من در بیشتر زندگیام، نویسندگی را درس دادهام! زیرا همیشه دلم میخواسته تا آنچه که فرا گرفتهام را به دیگران پیشکش نمایم و موفقیت آنها را ببینم.
با اجرایی کردنِ این توصیهها، شما یک شبه به نویسندهای موفق تبدیل نمیشوید زیرا نویسندگی کاری بسیار سنگین است، نفس آدمی را میگیرد و تمام وقت شما را پر میکند. اگر چنین نبود، احتمالاً شما کارِ نویسندگی را بدرستی انجام نمیدهید. اما چنانچه به زحمت اُفتادهاید، باور کنید که به زحمتش میارزد.
کسانی که خیالبافی میکنند، در مورد نوشتن حرف میزنند. اما نویسندگان، مینویسند!
پس کوتاه نیایید! دیری نخواهد پایید که شما نیز خود را نویسندهای چیرهدست میبینید.
جری جنکینز
ترجمهی فرشاد قدیری
گزارش مشکلانتشار: 13 بهمن، 1399 / بازدید: 574